یسنا بدو تولد
یسنا عزیزم شب اول در بیمارستان آنقدر داد و بیداد کرد که نی نی کوچولو تخت بغل رو هم بیدار کرد. یسنا تا ساعت 4 صبح بخش رو سرش گذاشته بود و از اتاق های دیگه دائم به ما سر می زدن تا ببینن این دختر شلوغ کیه. من و خاله اش هم دیگه نمی دونستیم چیکار کنیم هر کسی یه چیزی می گفت تا اینکه ساعت چهار صبح به زحمت یسنا رو خوابوندیم و اون هم اینقدر خسته شده بود که تا ساعت 9 صبح خوابید و به زور هم دیگر بیدار نمی شد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی